در پی تحولات اخیر در قفقاز جنوبی، توافق صلح میان جمهوری آذربایجان و ارمنستان با میانجیگری آمریکا معادلات ژئوپلیتیکی منطقه را وارد مرحلهای تازه کرده است. بر اساس این توافق گذرگاه موسوم به دالان زنگزور که از خاک ارمنستان عبور میکند و آذربایجان را به نخجوان و سپس به ترکیه متصل میسازد برای مدت ۹۹ سال تحت اجاره و مدیریت طرف آمریکایی قرار گرفته و با نام «مسیر ترامپ» شناخته میشود. این رویداد نه تنها از منظر اقتصادی و ترانزیتی اهمیت دارد بلکه به عنوان یک نقطه عطف در رقابت قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، پیامدهای عمیقی بر امنیت، اقتصاد و سیاست کشورهای پیرامونی به ویژه ایران بر جای خواهد گذاشت.
ایجاد و مدیریت این مسیر توسط آمریکا به معنای استقرار یک پایگاه نفوذ بلند مدت در مرزهای شمالی ایران است. این حضور میتواند به افزایش ظرفیت نظارتی و امنیتی ایالات متحده در نزدیکی خاک ایران منجر شود و دامنه آزادی عمل ایران را در قفقاز جنوبی محدود کند. از نظر اقتصادی عملیاتی شدن این مسیر بخشی از جریان ترانزیت کالا میان آسیای میانه، قفقاز و اروپا را به مسیرهای جایگزین ایران منتقل خواهد کرد. این تغییر میتواند منجر به کاهش درآمدهای ترانزیتی، تضعیف جایگاه ایران به عنوان پل ارتباطی شرق و غرب و افزایش وابستگی کشور به مسیرهایی شود که خارج از کنترل مستقیم آن قرار دارند. چنین وضعیتی نه تنها آثار اقتصادی دارد، بلکه در شرایط تنش سیاسی به ابزاری برای فشار و محدودسازی دسترسی ایران به بازارهای بینالمللی تبدیل خواهد شد.
ابعاد ژئوپلیتیکی این توافق برای دیگر قدرتها نیز قابل توجه است. برای روسیه حضور مستقیم و طولانی مدت آمریکا در قفقاز جنوبی به معنای عقبنشینی از حوزه نفوذ سنتی و تضعیف نقش راهبردی مسکو در این منطقه حساس خواهد بود. چنین تحولاتی میتواند روسیه را به سمت اقدامات جبرانی سوق دهد. از جمله افزایش همکاریهای نظامی با متحدان منطقهای، سرمایهگذاری در مسیرهای ترانزیتی جایگزین یا استفاده از اهرمهای انرژی و امنیتی برای کاستن از اثرگذاری این گذرگاه. چین نیز هرچند ممکن است از کوتاهتر شدن مسیرهای تجاری به اروپا استقبال کند، اما حضور پررنگ آمریکا در یک مسیر کلیدی اوراسیا با منافع ژئوپلیتیکی پکن همخوانی کامل ندارد. به همین دلیل پکن احتمالاً رویکردی محتاطانه اتخاذ کرده و ضمن بهرهبرداری اقتصادی، برای ایجاد مسیرهای موازی یا تضمین دسترسی مستقل تلاش خواهد کرد.
آینده این مسیر را میتوان در سه بُعد زمانی ارزیابی کرد. در کوتاه مدت، تثبیت حقوقی، آغاز سرمایهگذاری زیرساختی و افزایش تعاملات سیاسی میان آمریکا، آذربایجان و ترکیه قابل انتظار است. در میان مدت، کاهش محسوس جریان ترانزیت از مسیرهای ایرانی و شکلگیری بلوکهای جدید منطقهای محتمل خواهد بود. در بلند مدت، در صورت موفقیت پروژه و تداوم مدیریت آمریکایی، موازنه قدرت در قفقاز جنوبی به نفع ایالات متحده و متحدانش تغییر خواهد کرد و نقش ایران و روسیه در این معادله کاهش خواهد یافت؛ هرچند احتمال بروز تنش، بیثباتی یا ورود بازیگران جدید برای رقابت بر سر این مسیر نیز وجود دارد.
ایران در برابر این تحول ناگزیر به بازتعریف استراتژی منطقهای خود است. در حوزه دیپلماسی، تقویت روابط با ارمنستان و تلاش برای محدودسازی دامنه نفوذ این مسیر در خاک این کشور میتواند به عنوان یک اولویت مطرح شود. در بخش اقتصادی، تسریع در توسعه کریدور شمال–جنوب و ایجاد مسیرهای جایگزین با همکاری هند، روسیه و کشورهای آسیای مرکزی ضروری است تا بخشی از زیانهای ترانزیتی جبران گردد. از نظر امنیتی، تقویت حضور نظامی و اطلاعاتی در مرزهای شمالغربی، افزایش توان بازدارندگی و همکاری با قدرتهای همسو میتواند مانع از گسترش تهدیدات مستقیم شود. در عرصه داخلی نیز مدیریت حساسیتهای قومی و جلوگیری از گسترش گرایشهای پانترکی اهمیت ویژهای دارد، زیرا بیثباتی داخلی میتواند آسیبپذیری کشور را در برابر تحولات خارجی تشدید کند.
ورود آمریکا به این پرونده علاوه بر جنبههای ژئوپلیتیک، انگیزههای سیاسی و نمادین نیز دارد. این اقدام برای واشنگتن ابزاری است جهت مهار نفوذ روسیه و ایران، کنترل بخشی از شبکههای ترانزیتی اوراسیا و ایجاد یک پایگاه پایدار در نقطه اتصال آسیای میانه به اروپا. برای شخص ترامپ نیز مدیریت و نامگذاری این مسیر فرصتی برای نمایش یک دستاورد بزرگ دیپلماتیک و تقویت جایگاه سیاسی داخلی محسوب میشود. از سوی دیگر این تحول با همکاری نزدیک ترکیه و آذربایجان، موقعیت این دو کشور را به عنوان محورهای اصلی ترانزیت منطقهای تقویت میکند و امکان گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی آنها را در قفقاز جنوبی و فراتر از آن افزایش میدهد.
مسیر موسوم به «مسیر ترامپ» فراتر از یک پروژه ترانزیتی صرف، بخشی از یک معماری ژئوپلیتیکی جدید در قفقاز جنوبی است که با هدف بازآرایی موازنه قدرت به نفع آمریکا و متحدانش طراحی شده است. این گذرگاه میتواند نقش ایران را به عنوان بازیگری مستقل و محوری در ترانزیت منطقهای تضعیف کرده و در عین حال به محلی برای رقابت فشرده میان قدرتهای بزرگ تبدیل شود. نحوه واکنش ایران به این تحول تعیین کننده میزان حفظ یا از دست رفتن جایگاه راهبردی آن در معادلات آینده خواهد بود و نیازمند رویکردی هماهنگ و چندلایه است که ابعاد دیپلماتیک، اقتصادی، امنیتی و داخلی را به طور همزمان در بر گیرد.