فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ نقطه عطفی در نظم بینالملل بود. این رخداد نه تنها به پایان جنگ سرد انجامید، بلکه زمینهساز گسترش گفتمان سرمایهداری نئولیبرال و آغاز فاز جدیدی از جهانیسازی با محوریت ایالات متحده شد. نظام بینالملل وارد مرحلهای از گذار شد که در آن، منازعه میان مدلهای مختلف حکمرانی، ایدئولوژیها و ترتیبات ژئوپلیتیکی، بازیگران متعددی را به صحنه آورد. در این میان، چند چهره شاخص «آیتالله سید علی خامنهای، ولادیمیر پوتین، شی جینپینگ، نارندرا مودی، بنیامین نتانیاهو و دونالد ترامپ» به مثابه نمایندگان اشکال تغییری نوین از جنگ و صلح، بازتعریف یا تحمیل ساختار قدرت در دوران پساشوروی، نقش مؤثری در تحولات جهانی ایفا کردند.
این بازیگران نه صرفاً در قامت رهبران ملی، بلکه به عنوان کنشگران فراملی که از ایدئولوژی، دین، نژاد، اقتصاد، ژئوپلیتیک، جغرافیا و جمعیت برای پیشبرد پروژههای خاص خود استفاده میکنند، به بخش مهمی از دینامیک تقابل میان «دکترین برخورد تمدنها» و «گفتمان گفتگوی تمدنها» بدل شدهاند.
سرمایهداری پس از فروپاشی شوروی: گذار از دوگانهسازی ایدئولوژیک به هژمونی نئولیبرال
با افول بلوک شرق، گفتمان مارکسیستی در عرصه حکمرانی بینالمللی تضعیف شد و سرمایهداری نئولیبرال، بیمانع و با ادعای پایان تاریخ (فوکویاما)، بهعنوان مدل غالب نظم جهانی مطرح گردید. ویژگیهای اصلی این نظم نوین عبارتند از:
• گسترش جهانیسازی اقتصادی مبتنی بر کاهش نقش دولت، خصوصیسازی، مقرراتزدایی و یکپارچگی بازارهای مالی.
• فروپاشی نظامهای ایدئولوژیک رقابتی و کاهش ظرفیت مقاومت کشورهای جنوب جهانی در برابر مدلهای تحمیلی اقتصاد بازار.
• استفاده ابزاری از دموکراسی و حقوق بشر برای مشروعیتبخشی به مداخلات نظامی و اقتصادی.
در این زمینه، سرمایهداری جهانی بیش از آنکه ارزشهای لیبرال دموکراتیک را گسترش دهد، زمینهساز تقویت سرمایهداری اقتدارگرا در شرق و سرمایهداری تکنوکراتیک در غرب شد.
جمهوری اسلامی ایران: اقتصاد مقاومتی یا سرمایهداری دولتی رانتی؟
آیتالله خامنهای در مقام رهبر جمهوری اسلامی ایران، با طرح «اقتصاد مقاومتی» تلاش کرد تا واکنشی ایدئولوژیک به نظام سرمایهداری جهانی ارائه دهد. این راهبرد در ظاهر بر مبنای استقلال اقتصادی و کاهش وابستگی به نظام جهانی بنا شده است، اما در عمل:
• ساختار رانتی اقتصاد ایران وابستگی شدیدی به منابع درآمدی حاصل از فروش نفت و تعاملات غیررسمی با اقتصاد جهانی دارد.
• سیاستهای اقتصادی اغلب در خدمت نخبگان خاص و نهادهای شبهدولتی قرار گرفتهاند که خود بخشی از منطق سرمایهداری هستند.
• شکاف طبقاتی، فساد ساختاری و نبود عدالت اجتماعی، نشان از همسویی پنهان با منطق انباشت سرمایه به رغم شعارهای ایدئولوژیک دارند.
در واقع جمهوری اسلامی ایران به جای ارائه جایگزین واقعی برای نظام سرمایهداری جهانی، نوعی از سرمایهداری شبهایدئولوژیک را بازتولید کرده است.
نتانیاهو: ناسیونالیسم تکنولوژیک و سرمایهداری افراطگرا
بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل را میتوان تجسم سرمایهداری راستگرای ناسیونالیستی دانست که پیوند وثیقی با نئولیبرالیسم تکنولوژیک دارد. در دوران رهبری او:
• سیاستهای اقتصادی مبتنی بر کوچکسازی دولت، خصوصیسازی و تقویت سرمایهگذاری خارجی در بخش فناوریهای پیشرفته توسعه یافت.
• در عین حال، شهرکسازی، خشونت ساختاری علیه فلسطینیان و نظامیگری با حمایت مالی بخش خصوصی تقویت شد.
• استفاده ابزاری از دین (صهیونیسم مذهبی) برای تقویت مشروعیت سیاستهای تبعیضآمیز، نشان از پیوند دین، سرمایه و امنیت دارد.
نتانیاهو نماینده نوعی سرمایهداری امنیت محور مبتنی بر قومیت و دین است که در چارچوب نظم بینالملل تک قطبی عمل میکند اما همزمان مدعی استقلال ژئوپلیتیکی است.
ترامپ: پوپولیسم محافظهکارانه در خدمت سرمایهداری مالی
دونالد ترامپ نماد بازگشت پوپولیسم راستگرای آمریکایی با گفتمان «اول آمریکا» نه تنها مرزهای جهانیسازی را بازتعریف کرد، بلکه نئولیبرالیسم سنتی را با نوعی پوپولیسم نژاد محور و حمایتگرا جایگزین نمود:
• کاهش مالیات شرکتها و طبقات مرفه، تسهیل مقرراتزدایی و تقویت والاستریت.
• تحریک احساسات ملیگرایانه، ضد مهاجرتی و اسلامهراسی برای بسیج افکار عمومی.
• تقابل با سازمانهای بینالمللی مانند ناتو، سازمان تجارت جهانی و پیمانهای چندجانبه.
ترامپ را میتوان نماینده بازتولید سرمایهداری مالی غیرمسئول در لباس پوپولیسم ملیگرایانه دانست که همزمان با کاهش مشروعیت دموکراسی لیبرال، اقتدارگرایی را در داخل آمریکا تقویت کرد.
پوتین: ملیگرایی اقتدارگرایانه و سرمایهداری نوظهور روسی
ولادیمیر پوتین در فضای پساشوروی و بر بستر سرمایهداری نوظهور روسیه که از ترکیب سرمایههای ملی و دولتی شکل گرفت، ابتدا خود را وارث زخمهای نظام اقتدارگرای استالینی معرفی کرد. با گذر زمان، در واکنش به گستاخیها و زیادهخواهیهای سرمایهداری بیمهارِ تحت هدایت کاخ سفید و کنگره آمریکا، در هیبت یک ملیگرای رقیب وارد مناقشات ژئوپلیتیکی شد. راهبرد پوتین ترکیبی از احیای اقتدار ملی، بازتوزیع قدرت اقتصادی میان نخبگان نزدیک به کرملین و مقابله با نفوذ غرب بود، که نتیجه آن تثبیت الگویی از «سرمایهداری اقتدارگرا» شد.
شی جینپینگ: ترکیب سوسیالیسم دولتی و سرمایهداری برنامهریزیشده
شی جینپینگ، رئیسجمهور و دبیرکل حزب کمونیست چین، با بهرهگیری از تجربه فروپاشی شوروی و برای پرهیز از تکرار آن سرنوشت، دو مسیر موازی را دنبال کرد: برنامه اصلاحات اقتصادی در داخل و گسترش نفوذ اقتصادی در خارج. پکن از غفلت و مشغولیت آمریکا در جنگهای پس از ۱۱ سپتامبر بهره برد تا خود را برای ایفای نقش قدرت جهانی آماده کند. این مسیر منجر به شکلگیری الگویی از «سرمایهداری دولتی با هدایت حزب» شد که از مزیت کنترل متمرکز سیاسی و پویایی بازار جهانی بهطور همزمان استفاده میکند.
نارندرا مودی: قدرت میانهرو در سایه رقابتهای آسیایی
نارندرا مودی، نخستوزیر هند، بهعنوان یک قدرت هستهای و رقیب تاریخی چین، با تشویق و تحرکات آمریکا وارد عرصه رقابتهای بزرگ قرن بیستویکم شد. دهلی نو با توسعه اقتصادی، افزایش بودجه نظامی و ایجاد ائتلافهای منطقهای، خود را برای سناریوهای گوناگون آماده کرده است. هرچند مودی تلاش دارد جایگاهی مستقل و متوازن میان غرب، روسیه و چین تعریف کند، اما در عمل، در بسیاری از معادلات جهانی ذیل یکی از جریانهای قدرت بزرگ قرار میگیرد.
با وجود تفاوتهای گفتمانی، الگویهای فوق در چند محور مشترکاند:
• چالشگری نسبت به نظم جهانی لیبرال و نهادهای بینالمللی.
• ائتلاف ساختاری میان نخبگان اقتصادی و قدرت سیاسی که موجب تمرکز سرمایه و اقتدار میشود.
• کاربرد هویتهای فرهنگی، قومی و دینی بهعنوان ابزار مشروعیتبخشی به سیاستهای داخلی و خارجی.
سرمایهداری جهانی در عصر پساشوروی، بیش از آنکه به توسعه و عدالت جهانی بینجامد، در مسیر شکلگیری «جهانیسازی واپسگرا» حرکت کرده است؛ روندی که در آن منطق سود، سلطه و رقابت ژئوپلیتیک بر ارزشهای انسانی اولویت دارد و خشونت ساختاری، تحریمهای اقتصادی و جنگهای نیابتی به عناصر عادی سیاست بینالملل بدل شدهاند.
با توجه به تحولات سه دهه اخیر، روشن است که سرمایهداری جهانی در قالبهای دینی، ملیگرایانه، اقتدارگرایانه و پوپولیستی ظرفیتهای خود را برای ایجاد نظمی پایدار و عادلانه به چالش کشیده است. بازاندیشی در نظم بینالملل، تقویت نهادهای چندجانبهگرا و بازگشت به رویکردهای گفتوگومحور میتواند به عنوان بدیلی برای منطق «برخورد تمدنها» مطرح شود و راهی برای کاهش تنشها و ارتقای عدالت جهانی فراهم آورد.