با آغاز حمله نظامی اسرائیل به ایران و به دنبال آن هدف قرار دادن سه مرکز اصلی هستهای ایران در نطنز، فردو و تأسیسات تبدیل اورانیوم در اصفهان توسط آمریکا، خاورمیانه وارد یکی از بحرانیترین مقاطع امنیتی در دهههای اخیر شد. این حمله که با مشارکت مستقیم نظامی آمریکا و بهرهگیری از تسلیحات پیشرفته، به ویژه بمبهای سنگر شکن انجام شد، هدفی سه گانه را دنبال میکرد: نابودی ظرفیت هستهای و زیرساختهای نظامی و فروپاشی سیاسی جمهوری اسلامی ایران. با این حال واکنش سریع و قدرتمند ایران در برابر این تجاوز نه تنها مانع تحقق این اهداف شد، بلکه وضعیت ژئوپلیتیکی ایران را به صورت بنیادی ارتقا داد.
برخلاف انتظار ایران نه تنها موفق شد پس از ضربات اولیه، سامانههای پدافندی و تهاجمی خود را به سرعت فعال کرده و مواضع حساس در داخل اسرائیل را با دهها موشک بالستیک مورد هدف قرار دهد، بلکه توانست در مدت کوتاهی ساختار فرماندهی و انسجام داخلی خود را حفظ کند. عملیاتهای موشکی ایران که به طور مستقیم علیه اهداف نظامی و استراتژیک در تلآویو، حیفا و دیمونا انجام شد، برای نخستینبار به صورت عینی قدرت موشکی ایران را به نمایش گذاشت. کارشناسان نظامی مستقل اذعان کردند که سامانههای دفاع هوایی اسرائیل مانند «گنبد آهنین» و «فلاخن داوود» تنها به صورت نسبی موفق به رهگیری این حملات شده اند و خسارات واقعی به زیرساختهای اسرائیل وارد شده است.
از سوی دیگر یکی از ابعاد مهم این رویارویی، عدم مداخله نیروهای نیابتی ایران در این جنگ بود. برخلاف تصور بسیاری که محور مقاومت را به عنوان بازوی تهاجمی ایران در نظر میگرفتند، این جنگ مشخص کرد که ایران بدون اتکا به متحدان منطقهای، قادر به اداره یک نبرد تمامعیار مستقیم با یک قدرت نظامی پیشرفته و مورد حمایت غرب است. این واقعیت اعتبار نظامی جمهوری اسلامی ایران را نه تنها در میان دشمنان، بلکه در میان قدرتهای جهانی به شدت افزایش داد و مفهومی نو از بازدارندگی مستقل را به معادلات امنیتی خاورمیانه وارد ساخت.
یکی دیگر از ابعاد مغفولمانده این نبرد، تلاش اطلاعاتی و روانی اسرائیل و برخی سرویسهای غربی برای بهرهبرداری از شرایط بحرانی ناشی از حمله بود. آنها با تحریک عوامل نفوذی و تلاش برای شعلهور کردن اعتراضات داخلی به دنبال ایجاد فروپاشی سیاسی در ایران بودند. اما آنچه در عمل رخ داد، نه فروپاشی که انسجام اجتماعی و امنیتی بود. جمهوری اسلامی در بحرانیترین شرایط ممکن موفق به کنترل فضای داخلی شد و اجازه نداد یکی از اهداف جنگ یعنی تجزیه از درون تحقق یابد. این شکست دوچندان، اسرائیل را نه تنها در بعد نظامی بلکه در بعد راهبردی نیز ناکام گذاشت.
ایران پس از پایان این جنگ با وجود آسیب به برخی زیرساختهای هستهای، در موقعیتی بسیار قویتر از گذشته قرار گرفت. برخلاف نیت مهاجمان برای منزوی کردن ایران، نمایش توان نظامی جمهوری اسلامی در یک صحنه واقعی جنگی، موجب ارتقاء جایگاه بینالمللی آن شد. قدرتهای جهانی از جمله چین و روسیه به صراحت از حق ایران در دفاع مشروع حمایت کردند و بسیاری از کشورهایی که پیشتر نگاه تردیدآمیزی به توان نظامی ایران داشتند اکنون آن را بهعنوان یک بازیگر مستقل و قدرتمند در توازن منطقهای به رسمیت شناختند.
همچنین این تقابل به صورت عینی اثبات کرد که بازدارندگی ایران نه یک تهدید ادعایی، بلکه یک واقعیت عملیاتی است. با آنکه تأسیسات هستهای آسیب دیدند اما ساختار برنامه هستهای نه تنها حفظ شد، بلکه ایران با بهرهگیری از تجربیات این جنگ در حال ایجاد چیدمانهای حفاظتی و فنی پیشرفتهتر است. اکنون برنامه هستهای ایران وارد مرحلهای از انعطاف عملیاتی و پراکندهسازی استراتژیک شده است که احتمال آسیبپذیری در مواجهه با حملات بعدی را کاهش خواهد داد.
به طور کلی میتوان گفت که اسرائیل در دستیابی به هر سه هدف خود با شکست مواجه شده و ایران در این جنگ نه تنها شکست نخورد، بلکه با دفاع موفق و ایستادگی مؤثر در برابر اسرائیل و آمریکا، الگویی نو از قدرتنمایی منطقهای را عرضه کرد. جایگاه ایران در نظم امنیتی خاورمیانه دچار تحول ساختاری شده، از بازیگری با توان بازدارندگی بالقوه به قدرتی که توان نظامی خود را به نمایش گذاشته و اثبات کرده است. اکنون ایران پساجنگ نه تنها در معادلات منطقهای بلکه در سطح جهانی به عنوان بازیگری فعال، قدرتمند و تعیینکننده مطرح است و این امر مبنای بازتعریف توازن قوا در غرب آسیا و فراتر از آن خواهد بود.